عنوان نمیدونم چی

ساخت وبلاگ

وقتی اومد بهم گفت که من تورو میخوام منم که هیچ حسی بهش نداشتم 

ولی وقتی بهش دل بستم  دیدم همه چی داره عوض میشه 

‌خودش حرفاش  رفتارش

ادما باید از کنار هم بودن لذت ببرن و برا همدیگه زندگی کنن نه اینکه برا شغل همدیگه همو بخوان 

یادمه معصومه اوایل میگفت هرطور باشی باهات زندگی میکنم ولی  فقط یه جمله گفته بود

من مهندسی معماری دارم  میتونم برم دانشگاه تکنسین بشم  حرفه های دیگه هم دارم 

میتونم شغل های دیگه ایجاد کنم برا خودم. ولی همه این ها  رو دوس ندارم 

من دوس دارم یه دامداری بزنم چیزی که معصومه مخالفه باهاش 

انگار میخواد با شغل من ازدواج کنه نه من 

روز اخر گفتمش من شغل آیندم اینه بعد وقتی فهمید گفت من این شغل رو دوس ندارم 

و رفت که رفت  درحالی که همه شرایط رو جور کردم که برم براش  

ولی معصومه فقط میخواست با شغل من ازدواج کنه نه خود من 

‌هیشکی نیومده که با شغل کسی خوش باشه و لذت ببره ازش 

بلکه آدما از کنارهم بودن عشق ورزیدن به هم  دلگرمی دادن همدیگه مراقب هم بودن 

زندگی میکنن وگرنه شغل ادم میتونه بره کارگری هم بکنه  یه پولی در بیاره 

ولی معصومه اینو میخونی. یادته روز اول که اومدی بهم پیشنهاد دادی  که گفتی 

ابراهیم هیشکی تورو اندازه من دوست نداره . الان باورم شد این حرفت دروغی بیش نبود 

میدونم دوسم داری ولی اونقدر که گفتی نداری 

میدونی منم میتونستم. بگم من از شغل و درسی که تو میخونی خوشم نمیاد. و یه بهونه بیارم

ولی من نخواستم تو ناراحت شی گفتم بزار بخونه 

من نیومده بودم که برم. مثل تو   

روزتم مبارک 

ولی بدون خیلی بدی 

تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل...
ما را در سایت تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebi-alone بازدید : 93 تاريخ : جمعه 25 بهمن 1398 ساعت: 19:56