از اتاق فرمان دستور رسید این پست قبلی رو پاک کنم چون بد بود منم گفتم چشم ارباب
تو راه قدم زنان توی شهری که بقول من الان عصر یخبندانه
داشتم وسط کوچه خودمون راه میرفتم که یهویی این متن اومد روی زبونم
قدیمیه ولی قشنگه
از وسطاش مینویسم
روز اول که دل من به تمنای تو پرزد
چو کبوترلب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم , نتوانم
تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل...
برچسب : نویسنده : ebi-alone بازدید : 108