دوست داشتن

ساخت وبلاگ

تو بچگی  عاشق بادکنک بودم امکان نداشت با پدر و مادرم به سوپر مارکت برم و برای بادکنک پامو زمین نکوبم

اولین بادکنکی که داشتم رو  باد کردم و محکم بغلش کردم ولی دیدم ترکید فهمیدم همون اول نباید خیلی دوست داشتنمو نشون بدم

نباید خیلی محکم بغل کنم طاقتش رو نداره میترکه  بادکنک بعدی رو بیش از حد بزرگ کردم  ظرفیتشو نداشت اونم ترکید

فهمیدم نباید چیزی رو که  دوست دارمو زیاد بزرگش کنم   بادکنک بعدی رو که  خریدم هواسم بود نه دوس داشتنمو زیاد نشون دادم نه زیاد بزرگش کردم ولی اونم برام نموند بردمش پیش دوستام و تویه چشم به هم زدن صاحبش شدن

 بادکنک بعدی رو  خیلی اتفاقی از دست دادم . وسط روزای خوبمون وقتی همه چیز خوب پیش میرفت  افتاد روی بخاری و تموم

 رفتم سوپر سوپر مارکت محلمون و یه بادکنک دیگه خریدم  به اون نگاه کردم و گفتم تو اخرین بادکنکی هستی که خیلی دوست دارم رفتم خونه و اونو توی کمد گذاشتم نه بغلش کردم ونه زیاد بزرگش کردم و نه به کسی نشونش دادم اینطوری دیگه هیچ خطری تهدیدش نمیکرد یه  دوست داشتن یواشکی یه دوست داشتن از راه در یه دوست داشتن بدون روزهای خوب و شاد

 هرچند وقت یکبار میرفتم سراغش تا مطمئن شم هنوزم هست یه روز وقتی رفتم سراغش دیدم خیلی کوچیک شده خیلی پیر شده و همونجا بود فهمیدم بدست اوردن کسی که خیلی دوستش داری تازه اول ماجراست دوست داشتن نگهداری میخواهد  و من بادکنک های زیادی داشتم ولی دوست داشتن رو هیچوقت یاد نگرفتم. هیچوقت یاد نگرفتم ...

نوشته شده در دوشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۶ساعت 21:13 توسط ary55| |

تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل...
ما را در سایت تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebi-alone بازدید : 92 تاريخ : چهارشنبه 24 خرداد 1396 ساعت: 0:08