کارگر

ساخت وبلاگ
یه کارگر

شب برگشتم تهران خسته کوفته  خوابیدم  صبح حدودا ساعت هفت گوشیم  زنگ خورد  

دوستم بود گفت  بیکاری بریم  سر ساختمون یه نظارتی بکنیم گفتم باشه بیا دنبالم )معماری خوندم)  خلاصه ساعت هشت اومد دنبالم رفتیم سر ساختمونشون   یه چند دقیقه موندیم  بعد  یه قسمت بود گفت چیکار کنیم اینجا گفتم اینطور کار کنین به نظر من شیک در میاد بعد دوستم رفت کار گری اورد که مصالح رو جابجا کنه  بعد نگاه کارگره کردم دیدم یه پیرمرد حدودا60سالست   بعد  یکی گفت این توانایی کارو نداره منم چیزی نگفتم  یهو دیدم سرپرست کارگاه به پیرمرده گفت  نگفتم توانایی کارو نداری  یهو پیرمرده گفت نه اینطور نیست  رفت ملات درست  کنه منم نگاش میکردم که واقعا سخت بود براش یه پاکت سیمان بلند کنه  با دیدن صحنش بغضم گرفت رفتم سیمان رو جابجا کردم براش و اونم شروع کردن به ساختن ملات .خداییش  تا غروب بغض داشتم که این پیرمرد بااین سن نباید کار کنه که حرف بخوره از کسی باید توخونه بمونه و استراحت کنه .  خدا کنه برسه اون روز که هیچکس همچین صحنه اییه نیینه .پیر امروز جوون دیروزه و جوون امروز  پیر فردا میشه پس هرکه اینو میخونه لطفا به  ادمای مسن و ناتوان احترام بزاره چون هممون به پیری میرسیم .....اینقده ادمایی هست که دوس دارن  سایه پدر و مادر بالاسرشون باشه حتی پیرش

 به نظر من بسوزد خانه ای که پیر ندارد

تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل...
ما را در سایت تــــــــــــــــــپـــــــــــــــــــــــل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ebi-alone بازدید : 80 تاريخ : شنبه 27 آبان 1396 ساعت: 16:43